کافه داستان ها

به کافه داستان ها خوش آمدید

کافه داستان ها

به کافه داستان ها خوش آمدید

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی
آخرین مطالب

در زندگی انسان اتفاق های خوب ،بد و عجیب بیشماری وجود دارد که شاید زندگی شما را عوض کند حدود دو سال پیش بود که برای کارهای پدرم مجبور به مسافرت شدیم مسافرتی که تمام زندگی مرا از این رو به ان رو کرد کارهای پدرم معمولا به درون شهر خودمان محمدود میشد و یا استان خودمان ولی انگار ایندفعه فرق میکرد .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ خرداد ۹۸ ، ۱۳:۱۸
امین شاملو
ابجی جونم 
لبخند تو خلاصه ی همه خوبی هاست 
بخند تا با خندهات پادشاه تمام خوبی ها شوم
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ اسفند ۹۷ ، ۲۲:۱۷
امین شاملو
در حدیث معتبر منقول است که حضرت محمد(ص)بر اصحاب خود به هفت خصلت امر فرمود:عیادت بیماران،مشیت(همراهی کردن)جنازه مردگان،قبول نمودن گفته ی کسی که او را قسم دهد،دعا نمودن برای کسی که عطسه میکند،یاری نمودن مظلوم،به هم سلام کردن،قبول ضیافت نمودن
۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ بهمن ۹۷ ، ۰۷:۵۳
امین شاملو

آقا مسیح (پسر عموم) 97/1/1

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۶ دی ۹۷ ، ۱۰:۵۸
امین شاملو

تنها پسری که در زندگیم دوسش دارم .  اقا مسیح(پسر عموم)


۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۴ دی ۹۷ ، ۱۰:۳۴
امین شاملو

توی دنیای امروز حتی پرستش خدای یکتا هم به چند نوع است :

گروهی از انان تجارت میکنند، گروهی دیگر افسونگرند و گروهی دیگر نوکران واقعی هستند.

  1. گروه تاجران کسانی هستند که خدا را برای رسیبدن به بهشت میپرستند.
  2. گروه افسونگران کسانی هستند که برای فرار از اتش جهنم و نجات یافتن از ان خدا را میپرستند.
  3. گروه سوم کسانی هستند که خدا را برای خنودش میپرستند و نه چشم به بهشتش و نه ترس از دوزخش دارند.

و اینانند که خدا پرست واقعی هستند.

خداشناسی

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ دی ۹۷ ، ۱۴:۰۳
امین شاملو

ارامش شکل های مختلفی دارد و هرکس تفسیر را برای خود به گونه ای متفاوت تفسیر میکند

و نظر شخصی خودش را دارد

اما از نظر من ارامش شکلی وصف نشدنی و پایانی دارد که هیچگاه به پاینش نمیرسیم

و هرکس که میگوید من آرامش دارم در واقع خود شکلی دنیوی به ان داده است و شاید بعضی بگویند که من با تنها عشق زندگیم احساس آرامش میکنم اماااا ان نظر من تنها آرامش تمام موجودات     

خداست و اوست که ارامش را به ما میبخشد


الا بذکر الاه تطمعن الاقلوب


ارامش
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ دی ۹۷ ، ۱۳:۴۷
امین شاملو

حدود ساعت های 4 بود دختر در همان حال که روی تخت بیمارستان بود دست پسر را همچون ریسمانی گرفته بود و با چشمان گریان مدام تکرار میکرد که بگو که بعدشم با منی و پسر با تکان دادن سر میگفت باشه باشه.....

پرستار وارد اتاق شد تا داروی بیهوشی را به دختر بزند برای آماده شدن برای رفتن به اتاق عمل ودر هما حال پسر رو نگاه میکرد به خواب عمیقی فرو رفت

ساعتی بعد از عمل قلبش کم کم چشمانش رو باز کرد و از پرستار عشق زندگی اش را طلب کرد پرستار بعد از کمی سکوت سرش را بالا گرفت و گفت =خودش خواست که بهت بگم دوسداره فدای تنها عشق زندگیش بشه



دخترک که متوجه موضوع شده بود با فریاد ها وگریه هایش دیوار های بیمارستان را به رزه انداخته بود و تنها میگفت چراا؟؟؟چرا؟؟؟



که ناگهان پرستار گفت==

-

-

-

-

-

-

-

-

-

-

-

-

-

شوخی کردم بابا رفته دستشویی الان میاد

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۵ دی ۹۷ ، ۲۱:۲۳
امین شاملو